برگ سبز ۸۱
روشنک (دکلمه) | |||||
چشم بگشا که جلوه دلدار این تماشا چو بنگری گویی |
به تجلی است از در و دیوار لَیسَ فی الدار و غیر هُوَ دَیّار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) |
|||||
درشرابم چیز دیگر ریختی،درریختی بار دیگر نوبهارا سوختی، درسوختی چون بدیدی در سرم سودای تو،سودای تو ای قدح رخسار من افروختی افروختی |
باده تنها نیست این آمیختی، آمیختی باردیگر فتنه ای انگیختی، انگیختی آمدی در گردنم آویختی، آویختی وی غم آخر از دلم بگریختی بگریختی |
||||
مولانا (غزل) |
|||||
سوزدل عاشقان شررها دارد نشنیدستی که آه دل دلسوختگان |
درد دل بیدلان اثرها دارد بر حضرت رحمتش گذرها دارد |
||||
مولانا (رباعی) |
|||||
قوامی (آواز) |
|||||
چنان سرمست و حیرانم من امشب دلا زین سان که می یابی خرابم گهی شمع و گهی پروانه ام من ز من چشم ادب امشب مدارید |
که خود را هم نمی دانم من امشب یقین می دان نه زین سانم من امشب گهی جان، گاه جانانم من امشب که بس مجنون و حیرانم من امشب |
||||
مشرقی تبریزی (غزل) |
|||||
روشنک (دکلمه) |
|||||
زیبد که به درگاهت نومید نگردد باز |
آنکس که به امیدی برخاک درت افتد |
||||
عراقی (غزل) |
|||||
این هم برگ سبزی بود طحفه درویش، علی نگهدارشما. |
|||||