یک شاخه گل ۳۱۶
آذرپژوهش (دکلمه) | |||||
کِی رفته ای زدل که تمنا کنم تو را غیبت نکرده ای که شَوَم طالب حضور با صد هزارجلوه برون آمدی که من رسوای عالمی شدم از شورعاشقی بالای خود درآینۀ چشم من ببین |
کِی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را با صدهزاردیده تماشا کنم تو را ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را تا با خبر زعالم بالا کنم تو را |
||||
فروغی بسطامی (غزل) | |||||
ابیاتی که شنیدید چند بیتی بود از شاه غزل فروغی بسطامی سخن سرای مشهور قرن سیزدهم از فروغی بسطامی در برنامه های مختلف گلها بسیار شنیده اید و البته می دانید که بدوا مسکین تخلص می کرد و پس از سفری که با دوست شاعر خود متخلص به حبیب به خراسان نمود به مناسبتی خود به فروغی تخلص جست و حبیب به قا آنی. | |||||
اندوه تو شد وارد کاشانه ام امشب از من بگریزید که مِی خورده ام امروز |
مهمان عزیز آمده در خانه ام امشب با من منشینید که دیوانه ام امشب |
||||
فروغی بسطامی (غزل) | |||||
شعرفروغی بسطامی از نظر انسجام و زیبایی کلام و مفاهیم بلند عرفانی گاه چنان می درخشد که گویی پرتو نافذ کلام فاخر سرایندگان عرفانی متقدم است. | |||||
یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت نعره ها خواهم زد و دربحر و بَرخواهم فتاد یا بهار عمر من رو بَر خزان خواهد نهاد |
داد خود را زان مَه بیدادگر خواهم گرفت شعله ها خواهم شد و درخشک و ترخواهم گرفت یا نهال قامت او را به بَر خواهم گرفت |
||||
فروغی بسطامی (غزل) | |||||
با صد هزار جلوه برون آمدی که من رسوای عالمی شدم از شورعاشقی |
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را |
||||
فروغی بسطامی (غزل) | |||||
شهین دخت (ترانه) | |||||
به دامن شب ها تا سحرم ستاره بارد ازچشم تَرم |
چون نقش رُخت نمی شود دور از نظرم |
||||
محو تو شدم چنان که از خود بی خبرم | |||||
ز آه سوزانم بی خبری زخرمن جانم چون شرری | ای آفت جان چه می کنی با دلشدگان |
||||
از تو نبود نصیب ما جز اشک روان | |||||
تو حال من می دانی بیا ای گُل | چرا ز خود می رانی مرا ای گُل | ||||
چرا تو از خاطر بُردی یادم مگر چو اشک از چشمت افتادم |
|||||
من ناله کنم زعشق تو چون مرغ سحر از شکنجۀ غم ها در فغان و آهم زآتش عشقت چرا نسوزم |
تو خنده زنی به ناله ام همچون گُل تر دل به عشق تو دادم این بود گناهم به دَرد و داغ عاشقی چرا نسازم |
||||
چرا نریزم به خاک راهت دَردم را | |||||
به دامن شب ها تا سحرم ستاره بارد ازچشم تَرم | چون نقش رُخت نمی شود دور از نظرم | ||||
محو تو شدم چنان که از خود بی خبرم |
|||||
ابوالحسن ورزی | |||||
آذرپژوهش (دکلمه) |
|||||
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی | نگاه دار دلی را که بُرده ای به نگاهی |
||||
فروغی بسطامی | |||||