یک شاخه گل ۳۱۳
آذرپژوهش (دکلمه) | |||||
هرسوکه دویدیم همه سوی تودیدیم هرقبله که بگزید دل ازبَهرعبادت روی همه خوبان جهان بَهر تماشا سَرحلقۀ رندان خرابات جهان را |
هرجا که رسیدیم سَرکوی تودیدیم آن قبلۀ دل را خَم ابروی تو دیدیم دیدیم ولی آینۀ روی تو دیدیم اندرشکم حلقۀ گیسوی تو دیدیم |
||||
مغربی (غزل) | |||||
این بیان موزون عرفانی و شیوا به یقین ازدل سوخته ای برخاسته که چنین خوش بردلهای آکنده از صفا می نشیند آری به هرسو که بنگریم و بشتابیم به سوی اوست و به هرکجا که رسیم سَرکوی او رنگ گُل ازاو بوی خوش ازاو لطف از او خوبی و زیبایی ازاو. | |||||
روی همه خوبان جهان بَهر تماشا |
دیدیم ولی آینۀ روی تو دیدیم | ||||
سراینده که نامش محمد شیرین است و متخلص به مغربی به شمس مغربی مشهوراست برخی هم محمد مغربیش می نامند شمس مغربی ازعارفان قرن هشتم است و زادگاهش نائین غزلها و ترجیعات شمس مغربی مشحون ازنکات عرفانی وحق جویی و حق پرستی است. | |||||
ازجنبش این دریا هرموج که برخیزد دل را همه جان سازد جان را همه دل وانگه چون مغربی آن کس کو پروردۀ این دریاست |
بَر وادی جان آید برساحل دل ریزد جان و دل جانان را با یکدگرآمیزد از بَحر نیاندیشد وزموج نپرهیزد |
||||
مغربی (غزل) | |||||
چنان مستم چنان مستم چنان مست جزآن کس را که مست ازجان اویم |
که نَه پا دانم ازسَر نَه سَر از دست ندانم درجهان هرگزکسی هست |
||||
مغربی (غزل) | |||||
الهه (ترانه) |
|||||
هردل که بینی مانند ما نیست |
اهل وفا نیست درد آشنا نیست |
||||
کاردل مجنون ما دراین جهان جزبا خدا نیست
درنالۀ نِی درچهرۀ عشق در ساغر مِی هرجا که دل رو می کند جزنقش او درچشم ما نیست |
|||||
|
مانند مجنون دَردش نُهان بود |
مانند مجنون دَردش نُهان بود | |||
افتان وخیزان همراه من درکوه و صحرا دربه درغیرازصبا نیست |
|||||
همراه من درکوه و صحرا دربه درغیرازصبا نیست |
|||||
گه درخروشد گاهی خموشد | درسینۀ اهل صفا جزبینوایی همنوا نیست |
||||
درسینۀ اهل صفا جزبینوایی همنوا نیست |
|||||
دیوانۀ عشقم بی باده مستم دیوانۀ عشقم بی باده مستم |
|||||
چون لاله ازغم درخون نشستم |
|||||
همدرد من دردشت غم جزلالۀ داغ آشنا نیست | همدرد من دردشت غم جزلالۀ داغ آشنانیست | ||||
بهادریگانه (ترانه) | |||||