یک شاخه گل ۳۰۷
دکلمه: آذر پژوهش | |||||
گر بِخارد پُشت من انگشت من همتی کو تا نخارم پُشت خویش
|
خَم شود از بار منت پُشت من وارهم از منت انگشت خویش |
||||
صفی اصفهانی (مثنوی) | |||||
خداوندا به عشقم رهزنی کن | خدایی کرده ای پیغمبری کن | ||||
(صفی اصفهانی) | |||||
مردان خدا را خبر از حالت خود نیست | آیینه ندارد خبر از روشنی خویش | ||||
(صفی اصفهانی) | |||||
این بار سخن از صفی اصفاهانی است که به صفیا مشهور است و برخی وی را در زمان حیاتش آصفی می خواندند. صفی اصفهانی از شعرای قرن یازدهم است و علاوه بر طبع لطیف در سرودن اشعار عارفانه دارای خطی خوش بوده و سالها در هندوستان خان خانان را خدمت می کرده است کلیات اشعارش از قطعه و غزل و ساقی نامه و رباعی به شش هزار بیت می رسد. | |||||
بیا ساقی آن آب آتش خصال مدد کن به یک جرعهٔ بی غشم مغنی تو هم نغمه ای ساز کن که دل از بد و نیک خالی کنم به رقص اندر آیم کنم جان نثار تو دامن فشانی چو از روی ناز بده ساقی اکنون که دوران تست |
بده تا بر آیم از این تیره حال که از بخت بد بر سر آتشم در خرمی و فرح باز کن به پیرانه سر خُردسالی کنم به خاک رهت سادم ایمان نثار منت جان فشانم زراه نیاز صراحی و ساغر به فرمان تست |
||||
صفی اصفهانی (ساقی نامه) | |||||
ترانه: عبدالوهاب شهیدی | |||||
به کوی تو برم غبار راهی نه در دیدهٔ من فروغ اشکی نظر از دو جهان سوی تو |
زخاکستر من دگر چه خواهی نه در سینهٔ من شراب آهی دارم شبی تیره تر از موی تو دارم |
||||
بتاب از دل من که مهر و ماهی | |||||
مراد از جهان توئی پرستم زجان ترا |
مه مهربان توئی که آرام جان توئی توئی تو |
||||
رهی معیری (ترانه) | |||||
دکلمه: آذر پژوهش | |||||
بی مهر و بی محبت و بی التفات شو | پُر در پی رضای دل این و آن مباش | ||||
(صفی اصفهانی) | |||||