یک شاخه گل ۳۰۶
آذر پژوهش (دکلمه) | |||||
بده ساقی آن آب فکرت گداز بده ساقی آن نشعهٔ زندگی زدوران فراموشیم آرزوست |
که بیرون دهد دل از این پرده راز به احباب از جام فرخندگی به رندان هم آغوشیم آرزوست |
||||
صحیفی ذوالقدر (مثنوی) | |||||
چند بیتی که شنیدید از ساقی نامهٔ صحیفی ذوالقدر از شاعران قرن یازدهم است زادگاهش شیراز بوده ولی از جوانی تا پایان عمر در اصفهان میزیسته و با حکیم شفائی مؤا نست و معاشرت داشته است صحیفی چنانکه در تذکرهٔ میخانه آمده دارای خطی خوش بوده و کتیبه هائی از کاشی با خط او باقیست |
|||||
مغنی بیا پرده ای صاف کن منم تشنهٔ نغمهٔ آبدار به مضراب جانبخش همدست باش به من ده که باد بهاری وزید بر افروخت گلهای بستان فروز منم تشنهٔ نغمهٔ آبدار به مضراب جانبخش همدست باش به من ده که باد بهاری وزید بر افروخت گلهای بستان فروز |
دری از نوا بر رخم باز کن تو کام من تشنه لب را بر آر خلاصم کن از فکرت دلخراش نقاب عفاف از رخ گل کشید شب تیره را کرد روشن چو روز تو کام من تشنه لب را بر آر خلاصم کن از فکرت دلخراش نقاب عفاف از رخ گل کشید شب تیره را کرد روشن چو روز |
||||
صحیفی ذوالقدر (مثنوی) | |||||
ناهید (ترانه) | |||||
امشب بیک ساغر خرابم کردی در اشک غم نقش بر آبم کردی ساقی من امشب در پناهت هستم مستم ز افسون نگاهت مستم از بی قراری همچون غباری |
چون طره ات در پیچ و تابم کردی بر موج حسرت چون حبابم کردی از گردش چشم سیاهت مستم افسانه ای خواندی و خوابم کردی بر درگه عشقت نهادم سر جوابم کردی |
||||
بهادﺩرﺭ یگانه (تراﺍنه) | |||||