یک شاخه گل ۳۰۱
آذرپژوهش (دکلمه) | |||||
ازجان که نداشت هیچ سودم تو بهی از دیده که نقش تو نمودم تو بهی |
وزدل که فرو گذاشت زودم تو بهی دیدم همه را و آزمودم تو بهی |
||||
یک چند نِهان سوی دلارام شدیم ترسیدن ما همه زبد نامی ماست |
اکنون به عیان جفت مِی و جام شدیم اکنون زچه ترسیم که بدنام شدیم |
||||
حسن غزنوی |
|||||
اشعاری که شنیدید ازیکی ازسخنوران بزرگ قرن ششم ، سید حسن غزنوی معروف به اشرف است. اشرف الدین حسن مشهوربه اشرف معاصربا بهرام شاه دارای قصاید، غزلیات و رباعیات نغز و دلنشینی است . بیشتر تذکره نویسان مناعت طبع، عزت نفس و پاکی اخلاق او را ستوده و از وی به نیکی یاد کرده اند . شاید به همین سبب است که مزارش واقع درقصبۀ جُنِین پس از هشتصد و اندی سال که از مرگش می گذرد هنوز باقی و محفوظ مانده است. |
|||||
ای گنج روان دردل ویران کُنمت جای افسانۀ عشق تو شدم آه دریغا |
شاید که مگرگنج به ویرانه بماند ترسم که نمانم من و افسانه بماند |
||||
شبها زتودرسَرم چه سوداست که نیست سوگند همی خوری که دل بستۀ توست |
وزهجرتو برمن چه ستمهاست که نیست سوگند چه حاجت است پیداست که نیست |
||||
حسن غزنوی |
|||||
پوران (ترانه) |
|||||
خسته ازهجرانم بی سروسامانم زعشق رخ یار گشته چون مویت تارگیسویت روزگارمن چنان تار تا به کِی زاری ازچه روخواری گشته ام خسته |
غرق درحرمانم واله وحیرانم زهجررخ یار کزغم رویت چشم جادویت بگریم همی زار مرغ پَربسته تا شدم به دام تو صیاد گرفتار |
||||
ای امید دل من مِهرت آب و گِل من |
|||||
برمن خسته دل کُن نگاهی |
|||||
کزنگاهت دهم مژدگانی |
|||||
دوعالم به یک بار |
|||||
کرده ای ای مَه روزمستیَم چوگیسویت |
|||||
بُرده ای ای ره کرده ای خبردل زابرویت |
|||||
ازآن ترسم که سوزم به ناچار |
|||||
مسرور |
|||||