یک شاخه گل ۲۱۷
دکلمه: آذر پژوهش | |||||
ما رندو خراباتی و دیوانه و مستیم زان باده كه در روز ازل قسمت ما شد دوشینه شكستیم به یك توبه دو صد جام یكبار زهر سلسله پیوند بریدیم بگذشته زسر پا به ره عشق نهادیم |
پوشیده چه گوئیم همینیم كه هستیم پیداست كه تا شام ابد سر خوش و مستیم امروز به یك جام دو صد توبه شكستیم دل تا كه به زنجیرِ سر زلف تو بستیم برخاسته از جان به غم یار نشستیم |
||||
فرصت شیرازی (غزل) | |||||
غزل عرفانی كه شنیدید از یكی از سرایندگان متأخر بنام فرصت است كه زادهٔ شیراز است و به فرصت شیرازی مشهور فرصت علاوه بر صورتگری معلمی بود واقعی و همواره مترصّد كه آنچه به تحقیق فرا گرفته و می داند به دیگران بیاموزد فرصت مردی بود كم حرف گوشه گیر و آری از تظاهر مشهور است تا پرسشی از او نمی نمودند پاسخی نمی گفته آن هم پاسخی كه مانند اشعارش ساده و بی تكلف بود فرصت در سال هزارو سیصد و سی ونه هجری قمری در گذشت و در خاك مصّلا در جوار آرامگاه حافظ چنانكه آرزویش بود مدفون گردید از فرصت دیوانی باقی است شامل غزلیات ترجیعات و ساقی نامه كه به چاپ رسیده است | |||||
دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم |
پرده بردار زرخسار كه جان بر لب ماست بت پرستی اگر این است كه این مذهب ماست |
||||
فرصت شیرازی (غزل) | |||||
ترانه: پوران | |||||
ای كه توئی بی خبر از دل زار من چون تودرآیی زدر در پایت از شادی جان دهم تو كه چو من هر گز ندیدی ستم ای نگارم روز و شب از غمت بیقرارم با تو نگفتم كه زهجرت چه كشیدم |
گر بروی از نظر نَبُوَد جز غم حرمان یار من كِی مرا بنوازی گر بُوَد جانبازی كار من كجا شوی آگه زحالِ دلم بی فروغ رُخَت شب سیه روزگارم از تو نهفتم كه زعشق تو چه دیدم |
||||
با همه خوبی بلای جانی ماه منی گر كنی به من رو |
شكنی دل ولی ندانی بدرخشد ستاره آرزو |
كه جان در پایت بازم بر شام تار من |
|||
ای كه توئی بی خبر از دل زار من چون تودرآیی زدر در پایت از شادی جان دهم |
گر بروی از نظر نَبُوَد جز غم حرمان یار من كِی مرا بنوازی گر بُوَد جانبازی كار من |
||||
ابوالحسن ورزی (ترانه) | |||||
پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد | |||||