گلهای رنگارنگ ب۵۴۴
دکلمه: روشنك | |||||
جلوه گاهش چمن و لاله و نسرین دارد به صف آرایی میدان محبت نازم |
سایه سرو قدش طالع گلچین دارد كشته و زنده این معركه تحسین دارد |
||||
اسیر اصفهانی | |||||
ترانه: الهه | |||||
بهار من اكنون كه گشته خزان چرا ننویسم حكایت خود چرا كه ننالم كه محرم و یاری چرا كه نسوزم كه شمع مرادی تهی شده جامم ز باده چرا چو بزمی گیرد ز شمعی گرمی ز بس نیرنگ و ریا برخیزد در این بازار فسون و ریا مرا كز غم جام لبریزم كه جز او نداند دوای مرا چرا كه ننالم كه محرم و یاری چرا كه نسوزم كه شمع مرادی تهی شده جامم ز باده چرا |
گرفته چو عمرم غبار زمان كنون كه بخواندم كتاب جهان از آن همه یاران نمانده مرا ز لاله عذاران نمانده مرا زمانه مرادم نداده چرا چه شوری در دل گذارد جدایی آرد به جای وفا دریغا گم شد بهای صفا چرا نكنم رو به سوی خدا كه او می بیند رضای مرا از آن همه یاران نمانده مرا ز لاله عذاران نمانده مرا زمانه مرادم نداده چرا |
||||
(معینی کرمانشاهی) | |||||
دکلمه: روشنك | |||||
چون شاخ گل به هر طرفی میل كرده ای عالم تمام یك گل بی خار می شود دنیا و آخرت به نگاهی فروختیم خوش گلشنی است حیف كه گلچین روزگار |
ترسم درازدستی بی جا كند كسی دل را اگر ز كینه مصفا كند كسی سودا چنین خوش است كه یك جا كند كسی فرصت نمی دهد كه تماشا كند كسی |
||||
صائب تبریزی (غزل) | |||||
آواز: شهیدی | |||||
مرا پرسی كه چونی چونم ای دوست نگفتی گر بیفتی گیرمت دست |
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست از این افتاده تر كه اكنونم ای دوست |
||||
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست | |||||
شنیدم عاشقان را می نوازی | مگر من زان میان بیرونم ای دوست | ||||
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست | |||||
منسوب به نظامی گنجوی | |||||
دکلمه: روشنك | |||||
جلوه گاهش چمن و لاله و نسرین دارد به صف آرایی میدان محبت نازم |
سایه سرو قدش طالع گلچین دارد كشته و زنده این معركه تحسین دارد |
||||
اسیر اصفهانی | |||||
آواز: سیاوش | |||||
دوستان فصل بهار است صفا باید کرد سخن از باده کند زمزمه باد صبا عقل را با سر آشفته دلان سازش نیست نوبهار است و جوانید و نشاطی دارید وحشی آسا به دل سبزه مکان باید جست تا شود کام دلی حاصل ازین چند صبا |
دامن عقل در این هفته رها باید کرد گوش بر زمزمه باد صبا باید کرد راستی پیروی از عقل چرا باید کرد همه دانید که چه گویم چه ها باید کرد خویش را از ادب خشک جدا باید کرد آنچه از دست برآید به خدا باید کرد |
||||
پژمان بختیاری (غزل) | |||||
دکلمه: روشنك | |||||
دلربایانه دگر بر سر ناز آمده ایم می بده می بستان دست بزن پای بكوب |
از دل ما چه به جا مانده كه باز آمده ایم به خرابات نه از بهر نماز آمده ایم |
||||
صائب تبریزی (رباعی) | |||||
ترانه: الهه | |||||
بهار من اكنون كه گشته خزان چرا ننویسم حكایت خود چرا كه ننالم كه محرم و یاری چرا كه نسوزم كه شمع مرادی تهی شده جامم ز باده چرا چو بزمی گیرد ز شمعی گرمی ز بس نیرنگ و ریا برخیزد در این بازار فسون و ریا مرا كز غم جام لبریزم كه جز او نداند دوای مرا چرا كه ننالم كه محرم و یاری چرا كه نسوزم كه شمع مرادی تهی شده جامم ز باده چرا |
گرفته چو عمرم غبار زمان كنون كه بخواندم كتاب جهان از آن همه یاران نمانده مرا ز لاله عذاران نمانده مرا زمانه مرادم نداده چرا چه شوری در دل گذارد جدایی آرد به جای وفا دریغا گم شد بهای صفا چرا نكنم رو به سوی خدا كه او می بیند رضای مرا از آن همه یاران نمانده مرا ز لاله عذاران نمانده مرا زمانه مرادم نداده چرا |
||||
(معینی کرمانشاهی) | |||||