برگ سبز ۳۸
گوینده: روشنك | |||||
چشم بگشا چشم بگشا كه جلوهٔ دلدار این تماشا چو بنگری گویی |
به تجلی است از در و دیوار لیس فیالدار غیرهُ دیّار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) | |||||
گوینده: روشنك | |||||
شكر لله كه شدی با خبر از عالم دل لخ به دل خوردی و از درد دل آگاه شدی سخن عشق مگو با دل نامحرم غیر |
اندكی با تو توان گفت كنون از غم دل میتوان از لب تو جست كنون مرهم دل كه وصال دل من نیست تو را محرم دل |
||||
حبیب خراسانی (غزل) | |||||
آواز: ذبیحی | |||||
بپوشان رخ و دلربایی مكن به چشم سیه خون مردم مریز مرو از بر ما و گر میروی چو معشوق رند است و می میخورد من و تو به هم همچو جان و تنیم به سر پنجه هجر با چون منی ز من بشنو این پند و جان را چو شمع به دل گفت عقل بد اندیش دوش نوا یافتی از رخ شمسالدین |
دگر با كسان آشنایی مكن به روی چو مه دلربایی مكن دگر عزم رفتن چو آیی مكن اگر عاشقی پارسایی مكن میان تن و جان جدایی مكن روا نیست زورآزمایی مكن به هر محفلی روشنایی مكن چه اندوه خود میفزایی مكن شكایت تو از بینوایی مكن |
||||
مولانا (غزل) | |||||
گوینده: روشنک | |||||
بر سر هر مژه چندین گل رنگین دارم گر تو در سینه سیمین دل سنگین داری |
یعنی از عشق تو در بر دل خونین دارم من هم از دولت عشقت تن رویین دارم |
||||
فروغی بسطامی (غزل) | |||||
گوینده: روشنک | |||||
زیبد که به درگاهت نومید نگردد باز | آنکس که به امیدی بر خاک درت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفهٔ درویش، علی نگهدار شما. |