یک شاخه گل ۱۳۲
ترانه: آذر | |||||
تا به دیدنُم آیی به پای بوته صحرا نشستُم گُلُم تابه دیدنُم آیی چومجنون بی کس و تنها نشستُم گُلُم تابه دیدنُم آیی گل صحرایی ازبهر تو بستم گُلُم تابه دیدنُم آیی به داغ دل چنان گلها نشستُم گُلُم |
نخُفُتُم تا سحر نخُفُتُم تا سحر نخُفُتُم تا سحر نخُفُتُم تا سحر |
||||
شد سحر نیومد یار مُو | پژمرده گلها چرا دل بیمار مُو | ||||
تا به دیدنت آیُم پرمرغای زیبا رِگُشایم گُلُم تا به دیدنت آیُم بیابونها به پشت سرنهادُم گُلُم تا به دیدنت آیُم زمادر دل بریدُم ناله کردم گُلُم تا به دیدنت آیُم دلم را همچون جان برکس ندادُم گُلُم |
که بینُم روی تو که بینُم روی تو که بینُم روی تو که بینُم روی تو |
||||
شد سحر نیومد یار مُو | پژمرده گلها چرا دل بیمار مُو | ||||
یار آهو بره گل قد سروت الهی خم نگردد گُلُم یار آهو بره گل دل شادت الهی غم نگردد گُلُم یار آهو بره گل قد سروت الهی خم نگردد گُلُم یار آهو بره گل دعای صبح و شام مو همینه گُلُم |
بگیرُم دامنت بگیرُم دامنت بگیرُم دامنت بگیرُم دامنت |
||||
یار گُلُم دمی آیم برت، یار گُلُم نشینم دربرت | نُقل فراوان کُنُم بریزم بر سرت | ||||
تا به دیدنت آیُم پرمرغای زیبا رِگُشایم گُلُم تا به دیدنت آیُم بیابونها به پشت سرنهادُم گُلُم تا به دیدنت آیُم زمادر دل بریدُم ناله کردم گُلُم تا به دیدنت آیُم دلم را همچون جان برکس ندادُم گُلُم |
که بینُم روی تو که بینُم روی تو که بینُم روی تو که بینُم روی تو |
||||
شد سحر نیومد یار مُو | پژمرده گلها چرا دل بیمار مُو | ||||
بیژن ترقی (شعرمحلی) | |||||
روشنک (دکلمه) | |||||
چند بیتی از ملک الشعرای بهار میشنوید. بهار از سرایندگانی است که از استادان سخنور به شمار میآید و از بزرگترین شعرای عصرحاضر است. بهار اهل خراسان بود ویکی از اشخاصی که در دوران انقلاب مشروطیت با آزادی خواهان همکاری نزدیک داشت و با اشعار میهنی خود، میهن پرستان را تهییج میکرد. |
|||||
هرکه را مهر وطن دردل نباشد کافراست ازخدا غافل مشویک لحظه در هرکارکرد دستگیری کن اگر دیدی عزیزی خاکسار قلب خود ازیاد شاهنشه مکن هرگز تهی |
معنی حبالوطن فرموده پیغمبر است چون تو باشی با خدا، هرجا خدایت یاور است زان که گوهر گرچه زیرخاک باشد، گوهر است خاصه در میدان که شاهنشاه قلب لشکر است |
||||
ملک الشعرای بهار (قصیده) |
|||||
آذر (ترانه) |
|
||||
آفتاب ازکوه سازد تا که ترک وی کُنُم ازبلندی بنگرم بالای آن سرو سهی یارمی گوید الله دلدارمی گوید الله طرفی به بستان گل در گلستان آفتاب ازکوه سرزدتا که ترک وی کُنُم ازبلندی بنگرم بالای آن سرو سهی یارمی گوید الله دلدارمی گوید الله طرفی به بستان گل در گلستان تا که آن آهوی وحشی در بیابان می چَمَد گرکه آن زیبای مو درخیمه مو پا نهد یارمی گوید الله دلدارمی گوید الله سروی به بستان گل در گلستان |
گوسنفدان را به صحرا برده و هی هی کُنُم ازجفای اوشکایت با نوای نی کُنُم هرکجا دیوانه و هشیارمی گوید الله لیلاجان جان جان لیلا من تو را قربان گوسنفدان را به صحرا برده و هی هی کُنُم ازجفای اوشکایت با نوای نی کُنُم هرکجا دیوانه و هشیارمی گوید الله لیلاجان جان جان لیلا من تو را قربان غم نباشد گر چه عمری در بیابان طی کُنُم بره سرخ جلو قربان پای وی کُنُم هرکجا دیوانه و هشیارمی گوید الله لیلاجان جان جان لیلا من تو را قربان |
||||
محلی قوچان |
|||||
پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد. |
|||||