یک شاخه گل ۵۸
روشنك (دکلمه) | |||||
این بار از سخنان سعدی، شاعر بزرگ قرن هفتم می شنوید. از اشعارش بسیار شنیده اید. این هم مختصری از نثر شیخ اجل، از باب چهارم كتاب گلستان: |
|||||
یكی را از حكما شنیدم كه می گفت هرگز كسی به جهل خویش اقرار نكرده است مگر آنكس كه چون دیگری در سخن باشد همچنان نا گفته سخن آغاز كند. |
|||||
سخن را سرست ای خردمند و بُن خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش |
میآور سخن در میان سُخُن نگوید سخن تا نبیند خموش |
||||
سعدی (گلستان) (مثنوی) |
|||||
البته شنوندگان توجه دارند كه منظور شیخ سعدی از این گفتار و نظم این است كه هركس به قد كلام دیگری مبادرت كند و خود سخن بگوید اقرار به نادانی خویشتن كرده است. |
|||||
سیما بینا (ترانه) |
|||||
هار آمد كه مو شیدا بگردُم چو طوطی بر لب دریای بندر قرارم بیقراره، دو چشمم اشك باره نگارِ نازنین هستی كه هستم ببازی برده، ای محكم نگه دار قرارم بیقراره دو چشمم ژاله باره |
چو طوطی بر لبِ دریا بگردُم همه با یار و مو تنها بگردُم نداره، نداره دل مو طاقتِ دوری نداره ببازی برده ای دستمالِ دستم همو یارِ قدیمیِ تو هستم نداره، نداره دل مو طاقتِ دوری نداره |
||||
ترانه محلی بیرجندی |
|||||
روشنك (دكلمه) |
|||||
سخن را سرست ای خردمند و بُن خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش |
میآور سخن در میان سُخُن نگوید سخن تا نبیند خموش |
||||
سعدی (گلستان) (مثنوی) |
|||||
سیما بینا (ترانه) |
|||||
بهار آمد كه مو شیدا بگردُم چو طوطی بر لب دریای بندر قرارم بیقراره، دو چشمم اشك باره نگارِ نازنین هستی كه هستم ببازی برده، ای محكم نگه دار قرارم بیقراره دو چشمم ژاله باره |
چو طوطی بر لبِ دریا بگردُم همه با یار و مو تنها بگردُم نداره، نداره دل مو طاقتِ دوری نداره ببازی برده ای دستمالِ دستم همو یارِ قدیمیِ تو هستم نداره، نداره دل مو طاقتِ دوری نداره |
||||
ترانه محلی بیرجندی |
|||||
روشنك |
|||||
پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد |
|||||