یک شاخه گل ۴۴
یک شاخه گل برنامه شماره ٤٤ | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
این بار صحبت ما از یکی از دانشمندان به نام ایران است که مورد توجه و احترام شاه عباس بزرگ بوده و گاهی اشعاری نغز می سروده. نامش بهاءالدین عاملی است و به شیخ بهایی مشهور. شیخ بهایی علاوه بر کتابهایی که در ریاضی و نجوم نوشته، دو مثنوی دارد، یکی موسوم به "نان و حلوا" ، دیگری " شیر و شکر". این بار چند بیتی از غزل مشهور او را می شنویم. | |||||
ترانه: سیما بینا | |||||
دوچشم برراهه در دارُم خدایا همه می گن عزیزت کی میایه گل زردُم، همه دردُم ای یارجان ای یار جانی بیا جانا که تا جانانه باشیم یکی موسی شویم اندر مناجات گل زردُم، همه دردُم ای آهوی من آهوی من از اینجا تا به بیرجند سه گُداره گُداره دومی مخمل بپوشُم گل زردُم همه دردُم ای یار جان ای یار جانی
|
عزیزی در سفر دار دار دارُم خدایا به دل شوق دگر دار دار دارُم خدایا زجفایت شکوه نکردُم، تو بیا تا دور توگردُم دوباره برنمی گردد دیگر جوانی یکی شمع و یکی جان، جان پروانه باشیم کی جارو کَش می، می ، میخانه باشیم ز جفایت شکوه نکردُم تو بیا تا دور توگردُم زن چرخی نشین جان جان روی زانوی من گُداره اولی جان، جان، نقش و نگاره داره سومی دی دی دیداره یاره ز جفایت شکوه نکردُم تو،تو بیا تا دور تو گردُم وباره بر نمی گردد دیگر جوانی
|
||||
(شعر محلی) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
تا کی به تمنای وصال تو یگانه هرکس به زبانی سخن وصف تو گوید |
اشکم بود از هر مژه چون سیل روانه بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه |
||||
شیخ بهایی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
هرکس به زبانی سخن وصف تو گوید | بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه | ||||
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد | یعنی که تو را می طلبم، خانه به خانه | ||||
شیخ بهایی (غزل) | |||||
ترانه: سیما بینا | |||||
دوچشم برراهه در دارُم خدایا همه می گن عزیزت کی میایه گل زردُم، همه دردُم ای یارجان ای یار جانی بیا جانا که تا جانانه باشیم یکی موسی شویم اندر مناجات گل زردُم، همه دردُم ای آهوی من آهوی من از اینجا تا به بیرجند سه گُداره گُداره دومی مخمل بپوشُم گل زردُم همه دردُم ای یار جان ای یار جانی |
عزیزی در سفر دار دار دارُم خدایا به دل شوق دگر دار دار دارُم خدایا زجفایت شکوه نکردُم، تو بیا تا دور توگردُم دوباره برنمی گردد دیگر جوانی یکی شمع و یکی جان، جان پروانه باشیم کی جارو کَش می، می ، میخانه باشیم ز جفایت شکوه نکردُم تو بیا تا دور توگردُم زن چرخی نشین جان جان روی زانوی من گُداره اولی جان، جان، نقش و نگاره داره سومی دی دی دیداره یاره ز جفایت شکوه نکردُم تو،تو بیا تا دور تو گردُم وباره بر نمی گردد دیگر جوانی |
||||
(شعر محلی) | |||||