برگ سبز ۲۶
دکلمه: روشنک | |||||
چشم بگشا كه جلوهٔ دلدار این تماشا چو بنگری گویی |
به تجلی است از در و دیوار لیس فیالدار غیرهُ دیّار |
||||
منسوب به عطار(قصیده) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
خوشا آنان که سودای تو دارند به دل دارم تمنای کسانی |
که سر پیوسته در پای تو دارند کاندر دل تمنای تو دارند |
||||
باباطاهر (دوبیتی) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
دلت ای سنگدل بر ما نسوزد نسوزم تا نسوزانم دلت را |
عجب نبود اگر خارا بسوزد در آتش چوب تر تنها نسوزد |
||||
باباطاهر (دوبیتی) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
تو دوری از برم دل در برم نیست به جان دلبرم کز هر دو عالم |
هوای دیگری اندر سرم نیست تمنای دگر جز دلبرم نیست |
||||
باباطاهر (دوبیتی) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
به روی دلبرم گر مایل هستم خدا را ساربان آهسته میران |
مکن منعم گرفتار دل هستم که من واماندهٔ این قافله هستم |
||||
باباطاهر (دوبیتی) | |||||
آواز: خاطره پروانه | |||||
خوش آن دردی که درمانی ندارد ندارد ذوق جان و لذت عمر دل بیمهر جانان هر که را هست |
سری کز عشق سامانی ندارد اگر دل مهر جانانی ندارد دلی دارد ولی جانی ندارد |
||||
حبیب خراسانی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
به هر کشور قدم زد موکب عشق به غیر از آه سرد و چهرۀ زرد خوش آن عاشق که با زلف و رُخِ دوست خوش آن دَردی که درمانی ندار |
امیره اما سامانی ندارد حدیث عشق برهانی ندارد حدیث از کفر و ایمانی ندارد سری کز عشق سامانی ندارد |
||||
حبیب خراسانی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
دلی دیرم چو مرغ پا شکسته همه گویند که طاهر تار بنواز |
چو کشتی بر لبِ دریا نشسته صدا چون میدهد تار گسسته |
||||
باباطاهر (دوبیتی) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
زیبد كه زدرگاهت نومید نگردد باز | آنكس كه به امیدی بر خاك درت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفهٔ درویش، علی نگهدار شما. |