یک شاخه گل ۳۵
دکلمه: روشنك | |||||
این بار صحبت از شاعری است كه از شاعران هم عصر خود مانند قاآنی و وصال شیرازی برتری دارد، ولی به شهرتی كه سزاوار اوست نرسیده و تا حدی می توان گفت گمنام مانده است. این شاعر عالی قدر سروش اصفهانی است. سروش اصفهانی به شمس الشعرا، یعنی خورشید شاعران لقب یافته. |
|||||
دکلمه: روشنك | |||||
ز چهره خون چكدش چون بر او نگاه كنی مژه سیاه و خط و خال و زلف و چشم سیاه |
دگر ازو طمع بوسه از چه راه كنی مسلم است كه روز مرا سیاه كنی |
||||
سروش اصفهانی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنك | |||||
لختی از موی او فرستادند دی به نزدیك خواجه عطا | |||||
كه بدین رنگ و بو آنچه تو را مشك باشد مرا بود در كار | |||||
رفت خادم فراز و باز آورد روی آن خمسه بتانِ بهار | |||||
كه بدین رنگ و بو در همه شهر مشك ناورده كاروان تتار | |||||
سروش اصفهانی (غزل) | |||||
ترانهٔ محلی: سیما بینا | |||||
گُلی از دستِ من بستون و بو كن به هر جـا می روی كه من نباشم گلِ سرخ و سپید من بــيا بالا بـلای من چو میآيی بلای من گُـل آمــد، گُـلعذار آمد، بهار آمـد، بهار آمـد گُـلِ سرخ و سپيدم كی می آیی؟ تو گفتی گُل در آيد من می آيوم گل سرخ و سپید من بــيا بالا بـلای من چو میآيی بلای من گُـل آمــد گُـلعذار آمد، بهار آمـد ، بهار آمـد بهار آمد ، بهار آمد |
ميونِ هـر دو زلـفونت فرو كن بجای من تــو با گــل گفــتــگو كن بنفشه برگ بید من گــلــو بنـدِ طــلای مــن چه می آری برای من گُـل آمــد، گُـلعذار آمد، بهار آمـد، بهار آمـد بنفشه برگ و بيدم كی می آیی؟ گـُلِ عالم تموم شـد كی می آيی؟ بنفشه برگ بید من گــلــو بنـدِ طــلای مــن چه می آری برای من نگارِ سبزه روی من به روی سبزه زار آمد بهار آمد ، بهار آمد |
||||
شاعر نا شناس (ترانهٔ محلئ خراسانی) | |||||
گوینده: روشنک | |||||
پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد. | |||||