گلهای جاویدان ۱۵۷
دکلمه: روشنك |
|||||
گلهای جاویدان |
|||||
ه چه کار آیدت ز گل طبقی گل همین پنج روز و شش باشد |
از گلستان من ببر ورقی وین گلستان همیشه خوش باشد |
||||
سعدی، گلستان ( مثنوی) |
|||||
دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم |
پرده بردار ز رخسار که جان برلب ماست بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست |
||||
فرصت الدوله شیرازی (غزل) |
|||||
این ابیات عرفانی، دل انگیز و شیوا از سُراینده ای است فرزند شاعری متخلص به «بهجت.» مردی وارسته، معلمی واقعی و صورتگری چیره دست. وی آوای دل خویش را گاه برپردۀ بیرنگ، با رنگها و سایه روشن های دلپذیر بیان می داشت و گه در ساغر نظم نثار صاحبدلان می نمود. |
|||||
دکلمه: ثابت ایمانی |
|||||
در تیرگی زلف کشیدم رخش از بر * |
گفتی که مهی را به شب تار کشیدم |
||||
فرصت الدوله شیرازی (غزل) |
|||||
خواهم که درصورتگری نقش دهانش را کشم |
گو در سخن آید لبش تا من نشانش را کشم |
||||
فرصت الدوله شیرازی (غزل) |
|||||
گوینده: روشنک |
|||||
زادگاهش شیراز است، تخلصش «فرصت» و به «فرصت الدوله شیرازی» مشهور. فرصت شیرازی از شعرای بنام قرن اخیر است و از مردان خدمتگزار فرهنگ ایران. از فرصت شیرازی علاوه بر غزلیات، ترجیعات، مقطعات، مثنویات و مراثی که خود در دیوانی جمع و یک بار به چاپ رسانیده، نوشتجات و منشآتی باقی ست از آن جمله «مختصری از تاریخ مشروطیت ایران» که بنام «حالات وی» در آغاز دیوانش ملحوظ و منظور است. دیوان وی بار دیگر اخیرا به همت علی زرین قلم با تصحیح به طبع رسیده است. |
|||||
در غزل های فرصت کمتر ابیاتی سست بنظر می رسد. اشعارش را می توان تا حد قابل توجه و ملاحضه ای یکدست شمرد و این می رساند که سراینده بیشتر در بند کیفیت بوده تا کمیت و نیز از منتهای دقتی که در تشبیهات و استعارات و ارسال المثل ها بکار برده می توان گفت که فرصت هموار کوشا بوده تا اشعارش ساده، روان و بی تکلف و تصنع باشد. دربیان مفاهیم و به هنگام ترصیع کلام رایحه ای تاثیر نفوذ حافظ به مشام رسد. |
|||||
شُرب می با لب شیرین تو ما راست حلال |
بیخبر زاهد ازاین زهد که در مَشَرب ماست |
||||
فرصت الدوله شیرازی (غزل) |
|||||
دکلمه: ثابت ایمانی |
|||||
ما درپیاله عکس رخ یار دیده ایم |
ای بی خبر ز لذت شُرب مدام ما |
||||
حافظ (غزل) |
|||||
دکلمه: روشنک |
|||||
شبی گره ز سر زلف یار باز کنم |
بدین بهانه مگر قصه اش دراز کنم |
||||
فرصت الدوله شیرازی (غزل) |
|||||
دکلمه: ثابت ایمانی |
|||||
معاشران گره از زلف یار باز کنید |
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید |
||||
حافظ (غزل) |
|||||
گوینده: روشنک |
|||||
فرصت ازپیروان سبک سعدی و حافظ است ولی ارادت او به حافظ به حدی است که در اواخر عمر ۶۹ ساله خویش برای خود گوری در جوار آرامگاه لسان الغیب آماده کرد که طبق آخرین میلش در آن مدفونش ساختند. |
|||||
دکلمه: ثابت ایمانی | |||||
از زلف تو در حلقه ما دوش سخن بود لعلت به سخن آمد و کس باز ندانست آن خال سیه بود برآن عارض سیمین |
گوئی به مَثل شرح پریشانی من بود شـِکَر به لب لعل تو یا آنکه سخن بود یا نقطه ای از غالیه بر برک سَمن بود |
||||
فرصت الدوله شیرازی (غزل) |
|||||
آواز: حسین قوامی | |||||
با خیال تو پری روی وعجب خُفت مرا ** خشم و کین، جور و ستم، لطف وعطا، مهر و وفا شده ام این همه سرگشته که در عرصۀ عشق با خیال قد چون سرو تو شب تا به سحر تا ندانند که من مایل دیدار تو ام از چه بر هم زنی ای باد صبا گیسویش |
وه چه اندیشهٔ باریکتر از موست مرا به خدا گر ز تو باشد همه نیکوست مرا دل به چوگان سر زلف تو چون گوست مرا برسر کوی تو چون فاخته کوکوست مرا دل همی پیش تو و دیده به هر سوست مرا دلی آشفته در آن حلقه گیسوست مرا |
||||
فرصت الدوله شیرازی (غزل) |
|||||
گوینده: روشنک | |||||
فرصت ازپیروان سبک سعدی و حافظ است ولی ارادت او به حافظ به حدی است که در اواخر عمر ۶۹ ساله خویش برای خود گوری در جوار آرامگاه لسان الغیب آماده کرد که طبق آخرین میلش در آن مدفونش ساختند. |
|||||
دکلمه: ثابت ایمانی | |||||
با دل خویش ز جور تو حکایت کردم مجمع ما همگی دوش پریشان گفتند *** قصۀ روز قیامت همگی آمد راست گفتم از فرصت دل خسته نظر باز مگیر |
آه که از خویش به بیگانه شکایت کردم از سر زلف تو چون یک دو حکایت کردم وصفی از قد بلندت چو روایت کردم گفت سویت نظری هم به عنایت کردم |
||||
فرصت الدوله شیرازی (غزل) |
|||||
آواز: اکبر گلپایگانی | |||||
مارند و خراباتی و دیوانه و مستیم زآن باده که از روز ازل قسمت ما شد پیداست دوشینه شکستیم به یک توبه دو صد جام مارند و خراباتی و دیوانه و مستیم |
پوشیده چه گوئیم همینیم که هستیم که تا شام ابد سرخوش و مستیم امروز به یک جام دو صد توبه شکستیم پوشیده چه گوئیم همینیم که هستیم |
||||
فرصت الدوله شیرازی (غزل) |
|||||
گوینده: ثابت ایمانی |
|||||
این هم گلی بود جاویدان از گلزار ادب ایران، گلی كه هرگز نمیرد. شب خوش. |
|||||
* در اصل دیوان فرصت مصرع چنینست: «در تیرگی زلف کشیدم رخش از مهر» ** در اصل دیوان فرصت مصرع چنینست: «با میان تو پری روی عجب خوست مرا» *** در اصل دیوان فرصت مصرع چنینست: «مجمع ما همگی دوش پریشان گشتند»
|
|||||