برگ سبز ۳۰۵
|
|
|
|
|
|
گوینده (روشنک) : |
|
|
|
|
|
|
دوستت دارم و دانم كه تویی دشمن جانم |
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم |
|
||
غمم اینست كه چون ماه نو انگشت نمایی |
ور نه غم نیست كه از عشق تو رسوای جهانم |
||||
ساز بشكسته ام و طایر پر بسته نگارا |
عجبی نیست كه این گونه غم افزاست فغانم |
||||
آن لئیم است كه چیزی دهد و باز ستاند |
جان اگر نیز ستانی ، زتو من دل نستانم |
||||
گریه از مردم هشیار خلایق نپسندند |
شده ام مست كه تا قطره ی اشكی بفشانم |
||||
عماد خراسانی (غزل) |
|||||
چو در بستی به روی من به كوی صبر رو كردم |
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو كردم |
||||
چرا رو در تو آرم من كه خود را گم كنم در تو |
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو كردم |
||||
خیالت ساده دلتر بود و با ما از تو یكروتر |
من این ها هر دو با آیینه دل روبرو كردم |
||||
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را |
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو كردم |
||||
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو كردی |
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو كردم |
||||
حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری |
در این هنگامه من كاری كه كردم یاد او كردم |
||||
شهریار (غزل) |
|||||
زلف چون دوش رها تا به سر دوش مكن |
ای مه امروز پریشان ترم از دوش مكن |
||||
ای سر زلف سیه دیگرم آشفته مساز |
این همه با مه من دست در آغوش مكن |
||||
مست و مدهوشم از آن لب سخن تلخ مگوی |
بیش از این زهر به جامِ منِ مدهوش مكن |
||||
گوهر اشك مرا بین و زچشمم مفكن |
سخن مدعیان را گوهر گوش مكن |
||||
عهد كردی كه كُشی فرصت خود را روزی |
فرصت ار یافتی آن عخد فراموش مكن |
||||
|
|
فرصت شیرازی (غزل) |
|||
آواز (گلپایگانی) : |
|
|
|||
|
دوست به كین است و آسمان به كمینم |
خسته دل از دست آسمان و زمینم |
|||
|
شكوه ندارم زبی وفائیت ای دوست |
از كه وفا دیده ام كه از تو ببینم |
|||
|
با تو به خونم نشسته بی تو در آتش |
وصل چنان می كُشد فراق چنینم |
|||
دوست به كین است و آسمان به كمینم |
خسته دل از دست آسمان و زمینم |
||||
پژمان بختیاری (غزل) |
|||||
|
|
|
|
|
|