برگ سبز ۳۰۱
|
|
|
|
|
|
گوینده (فیروزه امیر معز) : |
|
|
|
||
آنجا كه تویی نیست كسی را گذر آنجا |
از بی كسی من كه رساند خبر آنجا |
||||
از دام تو چون نیست مرا فكر رهایی |
دل را چه غم از ریختن بال و پر آنجا |
||||
از ناله به جایی كه بتان پا نگذارند |
بگذار تو پا تا بگذارند سر آنجا |
||||
در كنج غم ار هجر تو میمیرم و شادم |
كه اغیار ندارند زحالم خبر آنجا |
||||
گویند رفقیان كه كجا جای رفیق است |
آنجا كه بلا از همه جا بیشتر آنجا |
||||
رفیق اصفهانی (غزل) |
|||||
عمری است كه جز كوی بلا مسكن من نیست |
دست ستمی نیست كه بر گردن من نیست |
||||
از دوستیت بهره ام این است كه در شهر |
یك دوست ندارم كه بجان دشمن من نیست |
||||
ولی دشت بیاضی |
|||||
آب ستمت جز دلِ آواره كه دارد |
این صبر بجز عاشق بیچاره كه دارد |
||||
در مانده احوال خودم این چه حجابست |
فارغ بنشین ، طاقت نظاره كه دارد |
||||
میرزا حبیب خراسانی |
|||||
آواز (گلپایگانی) : |
|||||
دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز |
مرغ پر سوخته در پنجه باز است هنوز |
||||
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید |
دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز |
||||
همه خفتند بغیر از من و پروانه و شمع |
قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز |
||||
گر چه بیگانه زخود گشتم و دیوانه زعشق |
یار عاشق كش و بیگانه نواز است هنوز |
||||
عماد خراسانی (غزل) |
|||||
گوینده (فیروزه امیر معز) : |
|||||
راز جان با یار جانی گفته شد |
جمله اسرار نهانی گفته شد |
||||
دیدم آن رازی كه ناید بر زبان |
با زبان بی زبانی گفته شد |
||||
میرزا حبیب خراسانی |
|||||
|
|
|
|
||
|
|
|
|
|
|