برگ سبز ۲۰۵
گوینده: روشنک | |||||
چشم بگشا که جلوه دلدار این تماشا چوبنگری گویی |
به تجلی است از درودیوار لیس فی الدارغیره دیار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق خون صاحبنظران ریختی ای كعبة حسن گاهگاهی بگذر در صف دلسوختگان هر خم از جعد پریشان تو زندان دلی است زین امیران ملاحت كه تو بینی بر كس بندگان را نه گزیر است ز حكمت نه گریز |
سروران بر در سودای تو خاك قدمند خلقی اندر طلبت غرقة دریای غمند قتل اینان كه روا داشت كه صید حرمند تا ثنایت بگویند و دعایی بدمند تا نگویی كه اسیران كمندِ تو كمند به شكایت نتوان رفت كه خصم و حكمند چه كنند ار بكشی ور بنوازی خدمند |
||||
سعدی (غزل) | |||||
آواز: شهیدی | |||||
بس كه میترسم از جداییها دلی از سنگ خاره خواهم ساخت آرزو را به سینه خواهم كُشت عشق اگر نور روشن سحر است چه فریبنده بود و دیده نما دیدی ای دل ز پا درافتادی |
میگریزم ز آشناییها كه نرنجد ز بیوفاییها تا نكوشد به خودنماییها دل نبندم به روشناییها سِحرِ چشمش به دلرباییها بعد از آن بال و پر گشاییها |
||||
جلال اسیر اصفهانی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
زیبد كه ز درگاهت نومید نگردد باز | آنكس كه به امیدی بر خاك درت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
گوینده: روشنک | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفة درویش، علی نگهدار شما. | |||||