برگ سبز ۱۵۵
گوینده: روشنک | |||||
چشم بگشا که جلوه دلدار این تماشا چو بنگری گویی |
به تجلی است از درودیوار لیس فی الدارغیره دیار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم شوق است در جدایی و جور است در نظر ما با توییم و با تو نهایم این چه حالت است گفتی زخاك بیشترند اهل عشق ما ما را سری است با تو كه گر خلق روزگار |
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم هم جور به كه طاقت شوقت نیاوریم در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم از خاك بیشتر نه كه از خاك كمتریم دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم |
||||
سعدی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
آنچه تو داری به حسن ماه ندارد جانب دلها نگاهدار كه سلطان عاشق خود گر كشی به جرم محبت صوفی ما ذوق رقص دارد و حالت زحمت خود چون برد كمال از این در |
جاه و جلال تو پادشاه ندارد ملك نگیرد اگر سپاه ندارد بیشتر از من كسی گناه ندارد آه كه سوز درون و آه ندارد زان كه جز این آستان پناه ندارد |
||||
كمال خجندی (غزل) | |||||
آواز: گلپایگانی | |||||
تا ما به سر كوی مغان خانه گرفتیم دیدیم غم و شادی عالم گذران است افسانة شیرین و جفا بردن فرهاد دیدیم كه سر میرود و بازنگشتیم توحید به دیوانگی آخر برسد كار تا ما به سر كوی مغان خانه گرفتیم |
دادیم ز كف قبله و پیمانه گرفتیم ما شادی دل در غم جانانه گرفتیم گفتند و سراسر همه افسانه گرفتیم سرمشق در این دام ز پروانه گرفتیم زین عمر كه ما با دل دیوانه گرفتیم دادیم ز كف قبله و پیمانه گرفتیم |
||||
توحید شیرازی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
زیبد كه ز درگاهت نومید نگردد باز | آن كس كه به امیدی بر خاك درت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
گوینده: روشنک | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفة درویش، علی نگهدار شما. | |||||