برگ سبز ۱۴۹
گوینده: روشنک | |||||
چشم بگشا که جلوه دلدار این تماشا چوبنگری گویی |
به تجلی است از درودیوار لیس فی الدارغیره دیار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
جام جانم را نیاز جوشش صهبا نبود چشمهٔ چشمم چراغ روشن امید بود در هراس از خویش و بیم این و آن جان سوختم نكتهها پرداختم تا باز گوید رازها آبرومندی نمیدانند رسوایان عشق نكتهها پرداختم تا باز گوید رازها در قبای غیرگون شب ره فردا نجست |
خون دلیها بود اگر می در دل مینا نبود نعمت دریا دلی بود ار دل دریا نبود كاش همچون شعلهام از خار و خس پروا نبود نالهٔ شبگیر ما بر جان كس گیرا نبود قصهگوی ما كه میشد گر دل رسوا نبود نالهٔ شبگیر ما بر جان كس گیرا نبود جان سرگردان چه میكرد ار دل شبها نبود |
||||
ناشناس (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
نه تو گفتی كه به جان آرم و گفتم كه نیاری تن آسوده چه داند كه دل خسته چه باشد عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند ای خردمند كه گفتی نكنم چشم به خوبان آرزو میكُندم با تو شبی بودن و روزی سعدی آن طبع ندارد كه ز خون تو برنجد |
عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری من گرفتار كمندم تو چه دانی كه سواری همچو بر خرمن گل قطرة باران بهاری به چه كار آیدت آن دل كه به جانان نسپاری یا شبی روز كنی چون من و روزی به شب آری خوش بود هر چه تو گویی شِكَر و هر چه تو باری |
||||
سعدی (غزل) | |||||
آواز: محمودی خوانساری | |||||
در دلم جلوه كند پرتو ماهی گاهی تا رود ز آتش ما دود به چشمان حسود تا به دامان تو یكدم بنشینم چون گرم زرد روی آمدهام نزد تو ای مایة ناز كاش باز آید و جرمم به نگاهی بخش |
روشن از ما شود شام سیاهی گاهی خوش برآرم ز دل سوخته آهی، گاهی همه بینند مرا بر سر راهی گاهی بگذر از راه وفا بر سر كاهی گاهی د وه كه جانبخش بود عفو گناهی گاهی |
||||
پرتو بیضایی (ادب) (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
زیبد كه ز درگاهت نومید نگردد باز | آنكس كه به امیدی بر خاك درت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
گوینده: روشنک | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفة درویش، علی نگهدار شما. | |||||