گلهای رنگارنگ ۴۷۳
دکلمه: فیروزه امیرمعز | |||||
پیام یاری و دیدار كام جویی نیست به دوش همت جان چیست بار منت چشم به میهمانی من پا منه كه در آن بزم |
چه آرزو كنم ای دل كه آرزویی نیست مرا كه چشم تمنای دل به سویی نیست به غیر چشم و دلم جامی و سبویی نیست |
||||
(سیمین بهبهانی) | |||||
ترانه :رویا | |||||
به دیوانگی طوفان چرا كردی به پا ، ای دیدۀ گریان من ز طوفان تو ویرانه ها ماند بجا ، ای اشك چون باران من بسوزد این غم كه خونۀ صبرم با دست او ویران شد چه كرده بودم كه جمله وجودم بازیچۀ طوفان شد ترسم جهان را بسوزاند شعلۀ آهم یارب ندانم از این زندگانی چه می خواهم من كه گمراهم در این روزگاران به عشق و صفا نشانه ندیدم خدایا رسیدم به جان و به اهل دلی چرا نرسیدم خدایا ای اشك خونین چون ژاله منشین ز دیده بر دامان من ای آه سوزان آتش میافشان ز سینه بر سامان من ترسم جهان را بسوزاند شعلۀ آهم یارب ندانم از این زندگانی چه می خواهم من كه گمراهم در این روزگاران به عشق و صفا نشانه ندیدم خدایا رسیدم به جان و به اهل دلی چرا نرسیدم خدایا |
|||||
(سیمین بهبهانی) | |||||
دکلمه:فیروزه امیرمعز | |||||
بازآی و هستی من آزرده جان بسوز بازآی و انتقام گناه نكرده را |
ور آتشت فرو ننشیند جهان بسوز هستی بگیر و خانه برانداز و جان بسوز |
||||
(پژمان بختیاری) | |||||
آواز : قوامی | |||||
دیوانۀ محبت جانانه ام هنوز افسانه ای ز راز محبت بگو كه من عمری به گرد شمع جمال تو گشته ام بر من مبند تهمت عقل سرشته زار |
دست از دلم بدار كه دیوانه ام هنوز كودك مزاج و طالب افسانه ام هنوز آتش ندیده دامن پروانه ام هنوز دیوانه ام به جان تو دیوانه ام هنوز |
||||
پژمان بختیاری (غزل) | |||||
دکلمه: فیروزه امیرمعز | |||||
دشمن نكرد آنچه تو كردی به دوستی امید صلح نیست دگر نیست |
بیگانه ام دگر برو ای آشنا برو منشین برو برو ای بی وفا برو |
||||
(ظهوری ترشیزی) | |||||
ترانه : رویا | |||||
به دیوانگی طوفان چرا كردی به پا ، ای دیدۀ گریان من ز طوفان تو ویرانه ها ماند بجا ، ای اشك چون باران من بسوزد این غم كه خونۀ صبرم با دست او ویران شد چه كرده بودم كه جمله وجودم بازیچۀ طوفان شد ترسم جهان را بسوزاند شعلۀ آهم یارب ندانم از این زندگانی چه می خواهم من كه گمراهم در این روزگاران به عشق و صفا نشانه ندیدم خدایا رسیدم به جان و به اهل دلی چرا نرسیدم خدایا ای اشك خونین چون ژاله منشین ز دیده بر دامان من ای آه سوزان آتش میافشان ز سینه بر سامان من ترسم جهان را بسوزاند شعلۀ آهم یارب ندانم از این زندگانی چه می خواهم من كه گمراهم در این روزگاران به عشق و صفا نشانه ندیدم خدایا رسیدم به جان و به اهل دلی چرا نرسیدم خدایا |
|||||
(سیمین بهبهانی) | |||||