گلهای رنگارنگ ۳۱۲
ترانه: شهیدی | |||||
در دلبری از بس كه غوغا كردی ما را ز عشق خود چو شیدا كردی بردی چو با افسونگری از ما دل بیچاره دل آواره دل تنها دل ما را چو دیدی از ما بریدی |
هر جا كه رفتی فتنه بر پا كردی هر وعده را امروز و فردا كردی گفتی كه بیزارم از این رسوا دل دل را تو آخر مست و شیدا كردی بردی ز خاطر آنچه با جان و دل ما كردی |
||||
ابوالحسن ورزی | |||||
ترانه: الهه | |||||
گر تو مرا از خود جدا می خوانی گر خود زبان بی زبانان دانی من خوانده ام اسرار شیدایی را گر دیده ام آیات زیبایی را ما هر دو مستیم سودا پرستیم |
كی رسم و راه عاشقی می دانی در چشم من راز مرا می خوانی رمز وفا را ز دل آرایی را چشم دل ما را تو بینا كردی تو این دل آشفته را سر مست و سودا كردی |
||||
بوالحسن ورزی | |||||
دکلمه: آذر پژوهش | |||||
چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان اگر از كمند عشقت بروم كجا گریزم |
دل از انتظار خونین دهن از امید خندان كه خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان |
||||
(محیط طباطبایی) | |||||
آواز: شهیدی | |||||
مگذار كه دور از رخت ای یار بمیرم مردن به قفس بهتر از آن است كه در باغ هر مشكلی آسان شود از مستی و ترسم گفتی به تو گر بگذرم از شوق بمیری بر سر ز هما سایه ام افتاد "صباحی" |
یك ره بگذر بر من و بگذارد بمیرم از طعنۀ مرغان گرفتار بمیرم خالی شودم ساغر و هوشیار بمیرم قربان سرت بگذر و بگذار بمیرم باشد كه در آن سایۀ دیوار بمیرم |
||||
صباحی بیگدلی (غزل) | |||||
ترانه: الهه | |||||
گر تو مرا از خود جدا می خوانی گر خود زبان بی زبانان دانی |
كی رسم و راه عاشقی می دانی در چشم من راز مرا می خوانی |
||||
بوالحسن ورزی | |||||
ترانه: شهیدی | |||||
بردی چو با افسونگری از ما دل بیچاره دل آواره دل تنها دل ما را چو دیدی از ما بریدی |
گفتی كه بی زارم از این رسوا دل دل را تو آخر مست و شیدا كردی بردی ز خاطر آنچه با جان و دل ما كردی |
||||
(ابوالحسن ورزی) | |||||
دکلمه: آذر پژوهش | |||||
تا كی ای آتش سودا به سرم برخیزی تا كی ای چشمه سیماب كه در چشم منی یك زمان دیده من ره به سوی خواب برد ای دل از بهر چه خونابه شدی در بر من |
تا كی ای نالۀ زار از جگرم برخیزی از غم دوست بروی چو زرم برخیزی ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی زود باشد كه تو نیز از نظرم برخیزی |
||||
سعدی (غزل) | |||||
ترانه: شهیدی | |||||
نالم همه دم كه هم دمی نیست مرا گویم غم خویش با كه غیر از دل خویش |
غیر غم بی كسی غمی نیست مرا چون جز دل خویش محرمی نیست مرا |
||||
(شاعر ناشناس) | |||||
ترانه: الهه | |||||
كی گفتمت یاری چو من پیدا كن گر عاشقی با درد و غم سودا كن عاشق كجا از قصه پروا دارد از غم اگر خون شد دلت جا دارد گویی به زاری دردی كه داری |
خود را ز شور عاشقی رسوا كن كمتر شكایت از دل شیدا كن اندیشه امروز و فردا دارد این فتنه را در دل تو برپا كردی یك شب ندیدمت كه با دردت مدارا كردی |
||||
(ابوالحسن ورزی) | |||||