برگ سبز ۱۰۳
دکلمه: روشنک | |||||
چشم بگشا که جلوه دلدار این تماشا چوبنگری گویی |
به تجلی است از درودیوار لیس فی الدارغیره دیار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) |
|||||
دکلمه: روشنک | |||||
هر چه پویی جزره حق باطل است از خودی بگذر که در راه خدا هر که را ساقی دهد جام شراب |
هرچه جویی جزخدا بی حاصل است صعب و بی پایان همین یک منزل است گوشۀ چشمی زمیر محفل است |
||||
حبیب خراسانی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
دوش با یک جام می ساقی خرابم کرده است درحساب عاقلان ازمن بود دیوانه تر موج این دریای هستی صدهزاران باربیش |
نیزآباد ازیکی جام شرابم کرده است پیر دانشمند اگرعاقل خطابم کرده است قطره ام کرده است و بازازنوحبابم کرده است |
||||
حبیب خراسانی (غزل) | |||||
آواز: فاخته ای | |||||
دردی است دراین دل که هویدا نتوان کرد تا دیدۀ ما ندهد حُسن تو نوری تا دیده نپوشی ز روی همه اغیار عالم چوهمه میکدۀ بادۀ عشق است چون ازدل عاشق خبری نیست کسی را |
سِرّی است دراین سینه که پیدا نتوان کرد درباب جمال تو تماشا نتوان کرد اندیشۀ آن چهرۀ زیبا نتوان کرد مستی می وعشق به یک جا نتوان کرد انکاردل عاشق شیدا نتوان کرد |
||||
مولانا (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
زیبد که زدرگاهت نومید نگردد باز | آن کس که به امیدی برخاک دَرت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
روشنک : | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفۀ درویش. علی نگهدار شما. | |||||