گلهای تازه ۱۱۴

گوینده: آذر پژوهش

 

 

 

 

عمر پا بر دل من می‌نهد و می‌گذرد

خسته شد چشم من از این همه پاییز و بهار

 

 

نه عجب گر نکنم بر گل و گلزار نظر

در بهاری که دلم نشکفد از خندۀ یار

 

 

عمر پا بر دل من می‌نهد و می‌گذرد

کاروانی همه افسون همه نیرنگ و فریب

 

 

سال‌ها باغ و بهارم همه تاراج خزان

سینه‌ام شعله‌ور از آتش غم‌های غریب

 

 

دیدن روی گل و سیر چمن نیست بهار

به خدا بی‌رُخ محبوب گناه است گناه

 

 

آن بهار است که بعد از شب جانسوز فراق

به هم آمیزد ناگه دو تبسم دو نگاه

 

 

دل من چون پرستوی بهاری است

از این صحرا به آن صحرا فراری است

 

 

شکیب او همه در بی‌شکیبی است

قرار او همه در بی‌قراری است

 

 

 

 

فریدون مشیری (غزل)

آواز: شهیدی

 

 

 

 

دل من چون پرستوی بهاری است

از این صحرا به آن صحرا فراری است

 

 

دل من چون پرستوی بهاری است

از این صحرا به آن صحرا فراری است

 

 

شکیب او همه در بی‌شکیبی است

قرار او همه در بی‌قراری است

 

 

دلم یک لحظه در یک‌جا نمانده است

مرا دنبال خود هر سو کشانده است

 

 

به هر لبخند شیرین دل سپرده است

برای هر نگاهی نغمه خوانده است

 

 

دل عاشق گریبان پاره خوش‌تر

به کوی دلبران آواره خوش‌تر

 

 

غم دل با همه بیچارگی‌ها

از این غم‌ها که دارد چاره خوش‌تر

 

 

سیه‌چشمی به کار ناز استاد

به من درس محبّت یاد می‌داد

 

 

مرا از یاد برد آخر ولی من

به جز او به جز او عالمی را بردم از یاد

 

 

دل من چون پرستوی بهاری است

از این صحرا به آن صحرا  فراری است

 

 

شکیب او همه در بی‌شکیبی است

قرار او همه قرار او همه در بی‌قراری است

 

 

دل عاشق گریبان پاره خوش‌تر

به کوی دلبران آواره خوش‌تر

 

 

غم دل با همه بیچارگی‌ها

از این غم‌ها که دارد چاره خوش‌تر

 

 

 

 

فریدون مشیری (غزل)

گوینده: آذر پژوهش

 

 

 

 

سیه‌چشمی به کار ناز استاد

به من درس محبّت یاد می‌داد

 

 

مرا از یاد برد آخر ولی من

به جز او عالمی را بردم از یاد

 

 

عمر پا بر دل من می‌نهد و می‌گذرد

خسته شد چشم من از این همه پاییز و بهار

 

 

نه عجب گر نکنم بر گل و گلزار نظر

در بهاری که دلم نشکفد از خندۀ یار

 

 

عمر پا بر دل من می‌نهد و می‌گذرد

کاروانی همه افسون همه نیرنگ و فریب

 

 

سال‌ها باغ و بهارم همه تاراج خزان

سینه‌ام شعله‌ور از آتش غم‌های غریب

 

 

دیدن روی گل و سیر چمن نیست بهار

به خدا بی‌رُخ محبوب گناه است گناه

 

 

آن بهار است که بعد از شب جانسوز فراق

به هم آمیزد ناگه دو تبسّم دو نگاه

 

 

 

 

فریدون مشیری (غزل)

Back to programme page