مهین معتمدی
دكتر مهین دخت معتمدی متخلص به مهین فرزند عطاالله و او فرزند حاج شیخ محمد معتمدالاسلام است در شب یلدای 1308 شمسی در بانه كه امروز شهریست در 21 كیلومتری مرز ایران و عراق قرار دارد متولد شد چون مرحوم پدرش هرچندگاه در محلی مامور خدمت بوده به ناچار تحصیلات دبستانیش در كرمانشاه و سنقر كلیایی و سننج طی شد و دوران دبیرستانش نیز در سنندج سپری شد دوسال دانشسرای مقدماتی را در تهران خواند و آموزگار شد و به سنندج منتقل شد و در سال 1338 به دریافت درجه لیسانس در رشته ادبیات فارسی نائل شد و با سمت دبیری به سنندج برگشت در سال 1340 مرگ پدر ضربه روحی شدیدی بر وی وارد كرد در سال 1342 بمنظور ادامه تحصیل به تهران رفت و در سال 1348 به دریافت درجه فوق لیسانس و در سال 1352 به كسب درجه دكترا در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران نائل گردید دكتر مهین دخت به وزارت آموزش عالی انتقال یافت و مدتی در دانشگاه رازی كرمانشاه به تدریس پرداخت . دكتر مهین دخت در ابتدای جوانی دارای ذوق و قریه شاعری بوده اشعارش زیبا روان و بی تكلف است بخشی از مجموعه اشعارش در دو قسمت با عناوین (دریای اشك ) و ( گلهای آبیدر ) به طبع رسیده است . دكتر معتمدی چون به زبانهای عربی فرانسه آشنایی دارد لذا رسائل و آثاری را از آن زبانها ترجمه نموده است از جمله شعر كبود ترجمه رسائل خطی جبران خلیل جبران و اشكها و لبخندها اثر می زیاده و تحقیق در احوال و آثار مولانا خالد نقشبندی كه همه را موفق به چاپ و انتشار گردیده دو ترجمه دیگرش به نامهای سفینه الاولیا از دارا شكوه متخلص به قادری و حسنات العارفین نوشته شاه جهان بانی تاج محل زیر چاپ است دكتر معتمدی به منظور سیاحت و مطالعه و تحقیق به كشورهای هند و پاكستان و عربستان تایلند سنگاپور ژاپن فیلیپین و هنگ كنك و سوریه و تركیه و لبنان مسافرت نموده است . دكتر مهین دخت در جوانی در نوزندگی ویلن مهارت كافی داشت و هنرمندی لایق است دكتر مهین دخت هرگز تن به ازدواج و انتخاب همسر نداد و اكثر اوقاتش را به مطالعه و تحقیق می گذراند .
ابیاتی از دكتر مهین دخت
شور و شوقی بدلم مژده دیدار آورد
مهلت ای عمر كه نخل هنرم بار آورد
عاقبت شعله آن شمع نهانخانه دل
پرتو صبح امیدم بشب تا اورد
لاله سانم جگر از آتش تنهایی سوخت
داغ دل كاست چو دلبر می گلنار آورد
هنرم برگ و بر آورد و ثمر شیرین داد
هدیه صاحبنظران را گل بی خار آورد
مرو ای دوست كه از بهر نثار قدمت
شاهد طبع بسی گوهر شهوار آورد
نرود مهر تو از دل زتن ار جان برود
نازنینا كه مهینت در گفتار آورد .